دانلود سنتر7
دانلود سنتر7
بهروز بقایی لاکه (زاده ۱۷ تیر ۱۳۳۲ در تهران) بازیگر، کارگردان و فیلمنامه‌نویس ایرانی است.

بقایی در سال ۱۳۳۲ در محله عشرت‌آباد تهران به دنیا آمد. دوران دبستان و دبیرستان را در رودسر، هرزویل و رشت گذراند. پس از دریافت دیپلم برای تحصیل در رشته بازیگری و كارگردانی تئاتر در دانشكده هنر های دراماتیك به تهران رفت. او پس از ورود به صحنه حرفه‌ای تئاتر وارد تلویزیون و سینما شد [۱]. بقایی فعالیت خود در زمینه تاتر را با نمایش لبخند با شکوه آقای گیل در سال ۱۳۵۲ آغاز کرد و در سال ۱۳۵۹ با فیلم سینمایی تاریخ سازان(هادی صابری) فعالیت سینمایی خود را نیز آغار کرد. بقایی همچنین دانش آموخته بازیگری و کارگردانی دانشگاه هنر در سال ۱۳۵۷ و همسر پرستو گلستانی (بازیگر) است.

بقایی همواره همکاری نزدیکی با بیژن بیرنگ و مسعود رسام دارد که از آنجمله می‌توان به مجموعه محبوب همسران، سرزمین سبز، قطار ابدی و سیب خنده(مجموعه طنز برای کودکان) اشاره کرد. از آخرین فعالیت‌های تلویزیونی وی می‌توان کارگردانی سری دوم مجموعه بازهم زندگی را نام برد. وی همچنین در یکی از قسمت‌های سری نخستین این مجموعه با عنوان جناب مستطاب آشپری که با شرکت نجف دریابندری و همسر وی به موضوع کتاب مستطاب آشپزی(نوشته نجف دریابندری.) می‌پرداخت در یک گزارش طنز به کندوکاو در آبگوشت فروشی‌های تهران پرداخت.

بهروز بقایی در شامگاه روز دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۸ قبل از حضور در اجراینمایش «هملت با سالاد فصل» دچار عارضه قلبی شد و در بیمارستان بستری شد.او قبل از ورود به تماشاخانه سنگلج دچار سکته قلبی و مغزی شد که بلافاصلهبعد از این اتفاق به بیمارستان شماره ۲ انتقال داده شد . اما به دلیلکمبود امکانات بیمارستان به بیمارستان جم انتقال داده شد                                                               

گزیده فعالیت‌های هنری 

    <


    تاریخ: یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط بهنام


مبتکرانه مثل «علیرضا گودرنژاد»، «خرمگس معرکه»، جانورانه(!) مثل « خرمگس ضدعرزشی»،« شتر میکروفن به دست» «چشم قورباغه ای»، آشنا مثل« مهدی میرمحمد»،« عادل سمیعی»،«مهراوه»، « مهسا بانو»،«مهرداد اصفهاني»، خیلی آشنا مثل «‌منصور حلاج»، « جان لنون»،« جک نیکلسون»،« زی زی گولو آسی پاسی دراکوتا تابه تا»(!)، جالب مثل patricia Mcpherson از ويرجينيا... به صمیمیت بهار Rمي خندم كه براي معرفي خودش نوشته بي كار! به دشت دور و بر «فرخنده رحیمی» و کراوات « سید محمد جلالی» و ژست هاي دختركش «‌جعفر مرتضوي»، «ناصرجعفر زاده»، « جواد رحمتي» و «جلال زنگنه» نگاه می کنم. فکر می کنم نام خانوادگی« کسری مهربانی» چقدر به قیافه اش می آید و از خودم می پرسم آیا می شود که «سامان شریعتی» و « علی خاتمی» با شریعتی ها و خاتمی های معروف، نسبتی داشته باشند؟

می خواهم بگویم گاهی به گودر که می روم، ماوس را روی اسم کسانی که به آخرین نوشته ام لایک داده اند نگه می دارم، روی هر اسم چند ثانیه... و به خودم و وبلاگم و او فكر مي كنم، به تكنولوژي كه آدمها را گاهي با فرسنگ ها فاصله، در نقطه اي مثل يك خط نوشته به هم پيوند مي دهد و غم و شاديشان را يكي مي كند. خواننده هاي مطالبم در گودر فقط يك اسم نيستند، براي من معنايي فراتر از اين حرف ها دارند، آن قدر كه روي عكس پروفايلشان مكث كنم و بخواهم اين معني را از عمق چشمهايشان بيرون بكشم. شايد براي همين است كه بعضي مطالب را جوري مي نويسم كه بشود از راه آنها به اين دنياي فانتزي بيشتر سرك كشيد.

راستش مطلب پست قبل به خاطر مقايسه خواننده هاي گودري و غيرگودري ام بود. فكر كردم چون دفعه پيش، نكته اش را در بخش «ادامه مطلب»‌گذاشته بودم، گودري ها آن را نديده اند و اين بار مي بينند. بعد با مقايسه تعداد لايك هاي اين بار با تعداد نظرات بار اول، معلوم مي شود كدام دسته از خواننده هاي وبلاگم فعالترند. اما بايد حدس مي زدم كه جذابيت تيتر پست قبلي، احتمالا همان دفعه اول، گودري ها را هم به صفحه اصلي وبلاگ كشانده و بايد مطلب ديگري را به اين منظور انتخاب مي كردم!
خلاصه بعضي پست ها فقط به منظور اقناع حس فضولي خودم است و هيچ ارزش ديگري ندارد. والسلام.


نكته: ديروز دو تا از همكارانم گفتند«افسانه» در سري آخر «بفرماييد شام»، خيلي شبيه من است. رفتارش و حتي صورتش آنها را به ياد من انداخته. همين جوري گفتم كه گفته باشم.




تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط بهنام


همرازجان، اين روزها همه به فكر عرب ها هستند اما كسي به فكر عزب ها نيست. اقلا شما چند راهكار ارائه بدهيد كه بتوانيم عزب اوغلي بودنمان را تحمل كنيم.
                                                                          يك جوان عزب اوغلي

- يك سري راهكار هست كه همه مي دانند. ورزش كنيد، خودتان را سرگرم نگه داريد، غذاي ناجور نخوريد، لباس تنگ نپوشيد و اين حرف ها. اما اگر آتش درون شما شعله ورتر ازآن است كه با اين كارها سرد شود،‌ مي توانيد مثل آن جوان تونسي، خودتان را با اين آتش بسوزانيد بلكه درس عبرتي شديد براي سايرين.

(۲) این مطلب، قبلا در نشریه طنز «ستون آزاد» به چاپ رسیده است.
* دیروز بعد از سه چهارسال، بالاخره از یک چیزی یک مقدار زیادی خوشحال شدیم و لذت مبسوطی بردیم با دیدن دربی. پیروزی به حق و شیرین استقلال در آن بازی را به همه آبی ها تبریک می گویم.




تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط بهنام

روزهای
بی نظیر
با
تو.




تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط بهنام


بعد از پست شما هویج نیستید! ، به فکرم رسید از شما بخواهم ابتکارات مشابهتان را در به دست آوردن دل کسی که دوستش داشته اید برایمان بنویسید. مسلما منظور از این ابتکارات، لباس خرگوش پوشیدن نیست، بلکه در اینجا ابتکار، به هر کاری که باعث جلب نظر یا برگرداندن نظر طرف از منفی به مثبت شده باشد گفته می شود. تجربه خودتان را بنویسید، باشد که درس عبرتی باشد برای دیگرانی که کسی را دوست دارند و می خواهند دل او را به دست بیاورند.




تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط بهنام


پلیس ِ«باتوم به دستِ» سر چهارراه، حمایلی بر دوش داشت که روی آن نوشته بودند« مهر و مهربانی»!




تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط بهنام


- برای این که یک دختر نیفتد دست عراقی ها، ده تا پسر خودشان را به کشتن دادند، ده تا دختر دیگر بی شوهر ماندند!

بعدانوشت: شما هم می توانید در کنار ما امروز، سه شنبه، پنجم مهرماه، ساعت بیست در فرهنگسرای نیاوران به دیدن آخرین اجرای نمایشنامه طنز«کارول» بنشینید! بلیت پنج هزارتومانی از نیم ساعت قبل در همان محل قابل تهیه است.




تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط بهنام


دوستم با سرعت رانندگی می کرد تا به امتحان برسیم. در قسمتی از مسیر ناگهان تصمیم گرفت در محل« دور زدن ممنوع» دور بزند تا در وقت صرفه جویی کرده باشد. به خاطر ترافیک وحشتناک اول صبح، خیلی طول کشید تا از بین ماشین هایی که همه در جهت مخالف ما می آمدند، رد شود. این وسط، فقط ماشین پلیس را کم داشتیم که به سلامتی متوجه حضور آن هم شدیم. پلیس خواب آلود به ماشین تکیه داده بود و انگار باورش نشود که درست دیده باشد، فقط با چشمهایی گرد شده و دهانی باز از تعجب و با چرخاندن سر، کل پروسه دور زدن ما را نگاه کرد. من هم تمام مدت، به قیافه مبهوت او نگاه می کردم و می خندیدم. کم مانده بود برایش دست تکان بدهم! 

برای ازدواج هم اگر می خواهید کسی را انتخاب کنید که معیارهای معمول جامعه یا اطرافیانتان را ندارد، این داستان را به یاد بیاورید:
۱. مطمئن شوید برای شما ارزشش را دارد.
۲. سعی کنید آن قدر باورنکردنی باشد که مخالفان، توان انتقاد را از دست بدهند!
۳. با او جوری زندگی کنید که دیدن قیافه مخالفانتان به کاری مفرح تبدیل شود.




تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط بهنام


ازدواج مثل رنگ کردن مو می ماند. یا نباید این کار را بکنی یا اگر کردی مدام باید تجدیدش کنی!




تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط بهنام


بعد از اختلاس اخیر، پیشنهاد می شود نام«بانک ملی ایران» به «بانک حیف و میلی ایران» تغییر پیدا کند!




تاریخ: دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:,
ارسال توسط بهنام
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 37
بازدید ماه : 147
بازدید کل : 97620
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1